رفتنـــت ..
نبودنت !
نــ ـ ــآمردیــت ,
نـﮧ اذیتـم کردُ نـﮧ حتـﮯ , ثآنیـه اﮮ , برآم سوآل شد !
فقــــــط ..
یـڪ بغض خفـه ام میکنــد ..
چگونـﮧ نگآهــت کرد ؟؟
ڪـﮧ مرآ تنهــآ گذآشتـﮯ ...
رفتنـــت ..
نبودنت !
نــ ـ ــآمردیــت ,
نـﮧ اذیتـم کردُ نـﮧ حتـﮯ , ثآنیـه اﮮ , برآم سوآل شد !
فقــــــط ..
یـڪ بغض خفـه ام میکنــد ..
چگونـﮧ نگآهــت کرد ؟؟
ڪـﮧ مرآ تنهــآ گذآشتـﮯ ...
ساعتها زیر دوش به کاشی های حمام خیره می شوی !
غذایت را سرد می خوری !
ناهار ها نصفه شب ، صبحانه را شام !
لباسهایت دیگر به تو نمی آیند، همه را قیچی می زنی !
ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی !
شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد !
تنهائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست ، روزهای من اینگونه و شبهایم اصلاً نمیگذرد . . .
من زانو هایم را در اغوش کشیده بودم آنگاه که تو برای در آغوش کشیدن دیگری به زانو درآمدی !!!
از کسی که دلش گرفته نپرسید چرا ؟
آدما وقتی نمیتونن دلیل ناراحتی شون رو بگن دلشون بیشتر می گیره …
عادت ندارم درد دلم را ،
به همـه کس بگویم ..! ! !
پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم… ،
تا همه فکر کنند
نه دردی دارم و نه قلبـی
خنده هات پیشکش همون که تو رو از من گرفت …
فقط خواهشا وقتی حالتو گرفت ، برنگرد زار بزن …
اومدم بنویسم خیلی شبیه حیوونها هستی اما …
وقتی یاد نجابت اسب افتادم
وقتی یاد وفاداری سگ و اون نگاه مهربونش افتادم
وقتی یاد نهنگ افتادم که به جفتش تا آخر عمرش وفادار می مونه
وقتی یاد شیر افتادم که اگر گرسنه نباشه ، شکار نمی کنه
وقتی یاد قو افتادم که غرورش رو خیلی دوست داره
وقتی یاد مرغ عشق افتادم که بدون جفتش میمیره
به خودم گفتم خیلی نامردیه تو رو به حیوون تشبیه کنم
می دانی … !؟ به رویت نیاوردم … !
از همان زمانی که جای ” تو ” به ” من ” گفتی : ” شما “
فهمیدم
پای ” او ” در میان است . . .
میخواهی بروی؟
خب برو…
انتظار مرا وحشتی نیست
شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود
برو…
بـ.د.هـ.کـ.ا.ر.ی. . . !
تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !
من را به من نبودن محکوم نکن !
من همانم که درگیر عشقش بودی !
یادت نمی آید ؟!
من همانم !
حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم !
تـ ـو بـہ مـَ ـن هيـچ בيـ ـنـے نـَבآرے ... هيچـ ـے ..
اَگـہ عـ ـآشـِقـِت شـُבَم ... خـ ـوבَم خـ ـوآسـ ـتـَ ـم ...
اَگـہ هـَمــہ בُنيـآمـ ـو بـآ تـ ـو سـآخـ ـتَـم ...
خـ ـوבَم خـ ـوآسـ ـتـَ ـم ...
اَگـہ بـَعـב اَز رَفـ ـتـَنـِت هـَميـ ـن خيآلـِتـ ـَم بآ בُنيـآ عـَوَض نمـيكـُنـَ ـم ...
خـ ـوבَم خـ ـوآسـ ـتـَ ـم ...
وَلـے تـ ـو مـَבيـ ـونـے بـہ هـَمـہ كـَسآيـے كـہ بـَعـב از تـ ـو ...
اَز تـَہ دِل بـِهـِ ـم گـُفـ ـتـَن : בوسـ ـتـِت בآرَم ...
وَ مـَ ـن پـ ـوزخـَنـב زَבَم و رَב شـُבَم ...
چـ ـون בيگـہ ايـ ـن حـَ ـرف و بآوَر نمـے كـُنـَ ـم ...
ﺩﻟـــﻢ ﺳﺮﻋﺖ ﺯﯾـــــ .. ـــــﺎﺩ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ . .
.ﺻﺪﺍﯼِ ﻣﻮﺯﯾﮏ ﺯﯾــــــــ .. ــــــﺎﺩ . . .
ﺩﻧﺪﻩ 1 ،
2 ، 3، 4. ، 5 . . .
یه تــــــــــــــــــــرمز شدید ...ﺻﺪﺍﯼِ ﺁﮊﯾــــﺮِ ﺁﻣﺒﻮﻻﻧــ .. ـــﺲ . . .
یه ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺭﻭ
ﺻﻮﺭﺗﻢ . . . . . .
و...
ﺗَﻤــــــ .. ـــــــﻮﻡ . . !!!
خیانت کرده ام … آری
و بر عشق تو می خندم
دو چشمت را خودم امشب
به روی خویش می بندم
خیانت کرده ام …. آری
نمی دانی و می گویم
بدان راهی دگر بی تو
برای عشق می جویم
وفایم را ندیدی که
خیانت را ببین حالا
دل تنگم ندیدی که
دل سنگم ببین اما
ندیدی غرق احساسم
ندیدی گریه هایم را
خیانت کرده ام تا تو
ببینی خنده هایم را
خیانت کرده ام …. آری
چه خشنودم که می دانی
مکن اندیشه باطل
که قلبم را بسوزانی
امانت داده بودم دل
به دستانت نفهمیدی؟
چه آوردی به روز دل
خیانت دقیقا شبیه دود سیگار است . . .
تنها لحظه ای جلوی چشمانت را تار میکند ولی بویش تا مدتها بر تنت می ماند!
من عشق رو باختم
نه برای اینکه بازی بلد نبودم …
نــــــــــه ..
فقط برای اینکه خنده تو رو ببینم …!
سوختنم را ديدي و خنديدي
خنده ات را ديدم و سوختم
خنده هايم را خواهي ديد
ديدار ما به وقت سوختنت
تنها ترسم از اون دنيا اينه كه آدماي اين دنيا هم ميان اونجا
وقتـی یه زن ســیگار کشید
یعنــی دیگه گریه جواب نمیده
و وقتی مــردی اشک ریخت
بدون کار از ســیگار کشیدن گذشته . . .
تعداد صفحات : 7